سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پست اول... (چهارشنبه 87/3/22 ساعت 4:44 عصر)

 

در آغاز هیچ نبود کلمه و آن کلمه خدا بود

و کلمه بی آنکه بخواندش و بی اندیشه ای که بداندش چگونه می توان بود؟

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود

و با نبودن چگونه می توان بودن؟

و خدا بود و با او،عدم و عدم گوش نداشت!

حرفهایی هست برای گفتن

که اگر گوشی نبود نگوییم

و حرف هایی هست برای نگفتن

حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند

حرفهایی شگفت،زیبا و اهورایی همین هایند

و سرمایه ی ماورایی هرکس به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد

حرفهایی بیتاب و طاقت فرسا!

که همچون زبانه های بی قرار آتش اند

کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند

کلماتی که پاره های بودن آدمی اند

اینان هماره در جستجوی مخاطب خویش اند

اگر یافتند،یافته می شوند...

در صمیم وجدان او آرام می گیرند

و اگر مخاطب خویش را نیافتند،نیستند

و اگر او را گم کردند،روح را از درون به آتش می کشند!

و دمادم حریق های دهشتناک عذاب بر می افروزند

و خدا برای نگفتن حرفهای بسیار داشت

که در بی کرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد

و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟

هر کس گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت

هر کس دوتاست و خدا یکی بود

هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست

هر کسی را نه بدان گونه که "هست"...احساس می کنند

"بدان گونه که احساسش می کنند"...هست

 

 

دکتر علی شریعتی





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 0 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 696 بازدید
  • درباره من

  • رقص موج
    مهتاب
    تنها بهانه ای برای نوشتن...خواندنشان زیاد مهم نیست...
  • اشتراک در خبرنامه
  •